نوشته های یک روزنامه نگار

به قلم «نکیسا خدیشی»

نوشته های یک روزنامه نگار

به قلم «نکیسا خدیشی»

پنجم دیماه «بم» الک شد

خانه کوچک اجاره ای نزدیک چهارراه کاظمی داشیم. در بافت قدیمی شهر کرمان واقع شده بود. تا دفتر نشریه کمتر از پانصد متر فاصله داشت. هفته نامه «بیداری» قدیمی ترین نشریه در حال انتشار ایران محسوب می شد. دیماه بود و هوای کویر به قسمت استخوان سوزش رسیده بود. یازده سال پیش دیماه ۱۳۸۲. موبایل همه گیر نشده بود . تماس ها به قدری نبود که به فکر سایلنت کردن موبایل باشم. حوالی ۷ صبح بود که گوشی زنگ خورد. صدای گریه از پشت خط تلفن میامد. بم ... بم زلزله اومده ... همه مردن....

دلم ریخت . همه خانواده مادری من در بم زندگی می کردند. آبجی ام دانشگاه بم درس می خواند. چهار دایی و مادربزرگ و پدربزرگ و خاله و ..... متوجه لباس پوشیدنم نشدم . خودم را به اوزژانس باهنر رساندم . کف خیابان فرش شده بود از مردم که آه و ناله می کردند. راههای تماس با بم قطع شده بود. ساعت حوالی ۱۲ ظهر بود و از بی خبری جان به لب شده بودم . ماشین ها یکی پس از دیگری از بم میرسیدند. سواری و وانت فرق نداشت تا جعبه و باربند مملو از تن آدم هایی بود که یا زخمی شده بودند و یا در مسیر جان داده بودند.

همه لباس ها خاکی و پاره پاره بود. به نیمه های ظهر رسیدیم که روبروی بیمارستان پر شد از مجروحان زلزله بم . آدم ها لای پتوها پیچیده شده بودند. بی اختیار همه شان را وارسی می کردم. کم کم اسباب حرکت به سمت بم فراهم شد . حوالی ساعت ۱۷ بود که به نزدیکی بم رسیدم. شهر در غبار خوابیده بود . از دیوارهای بلندش خبری نبود. انگار خاکش را الک کرده اند. حوالی خانه مادربزرگ و اقوام را با ترکیبی از پرسش و حدس و گمان یافتم . چشمانم از شدت جستجو و وحشت بیرون زده بود. مادربزرگم را دیدم که گریه می کرد. بیشتر دلم ریخت . سراغ خواهرم را گرفتم . نای حرف زدن نداشت . با دست اشاره کرد به سمت خانه آوار شده پشت سرش. از نخل میان حیاط خانه می شد حدس زد که خانه  خودش را می گوید. 

خواهرم را دیدم . اشک اش دیگر نمی ریخت . انگشتان دستانش از شدت کندن خاک آوار برای نجات همسایه ها خون شده بود. اشاره به حفره ای می کرد که «مهدیه» (دختر عمو) در آن گیر کرده بوده و آنقدر ناله کرده تا در زیر صدایش قطع شده .

 اسم دوستانش را بی اختیار و با صدایی شکسته صدا می زد. پسر عمو ها دختر عموها همسایه ها دانشجو ها ......


داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم

مرگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم

ننویسید که بم تلی از آوار شده

بم به خال لب یک دوست گرفتار شده